با تو ... بی تو
درود به همپرسه های نازنینم
ببا یک چهارپاره نه چندان قدیمی در خدمتتونم. امیدوارم لذت ببرید و از نقد و نظرتون منو بهره مند کنید ؛
من در آغوش گرم ، بی خوابم
تو در آغوش مرگ خوابیدی
گرگهای سیاه می دانند
زیر پاییزِ برگ خوابیدی
می کنی هر بهار را برفی
می زنی لاف های احساسی
کرده ای با تمام « من » بازی
بازی تاب تاب عباسی
می خورم چرخ در هوای تنت
سر من گیج می رود از بوت
عاشق چشم بسته خواهد دید
رقص را بر کرانه ی گیسوت !
« دار » اَم از هر نداری ات آمد
ارتفاعی برای رقصیدن
بی دلی وحشیانه ای ، من هم
ساده ای در هوای رقصیدن
سیزده سال ، بی تو ؛ تنهایی
سیزده قرن ؛ خونِ دل با تو
من هنوزم به شعر می بارم
دوست دارم ترا و ... اما تو ...
ماه و خورشید من ، گرفته دلش
زندگی بوی مرگ آورده
از همان روز برفی ات بانو
نوبهارم تگرگ آورده
تخت را عکس قبل چیدی که ...
باز هم تخت و سخت می گردید !
خواب در پشت پرده مشکوک و
در سرت خاطرات می دردید
***
تختِ تخت است خوابهای دَمر
تخت بود و تشابهی با زن
تخت یعنی وسیله ای کمری
مثل ربط طناب با سوزن !
قصه از گرگ ، دور افتاده
گرگ تو ، کارمندِ نخ ریسی ست
روی تختت به گاو نخ می داد
پیله ات ، سخت در دگردیسی ست
می شکافی حریرِ دُورت را
از تو تکثیر می شود عقرب !
با تو پروانگی ، خیالی بود
از تو می سوخت ، شمع من هر شب
تو و پستان های نابالغ ...
من به تشویش و مرگ ، آلوده
گورِ تاریک و سرد ؛ آغوشت
من به پاییزِ برگ ، آلوده
گرگهای سیاه ، هم رقصت
تو در آغوش گرگ می لولی
پیش من ، درد و بغض و باران بود
روی تختت هنوز ؛ شنگولی ... !
مست بودند از شرابِ لبت
کارگرهایِ بورسِ نخ ریسی
هی سهامت بلند و ... می خوابید ؛
لولویِ قصه های « چل گیسی »
***
شعله از قصه هام می ریزد
من که آتشفشانِ معروفم
دفترم پُر شد از ستاره و تو
سیزده قرن ، کوری بوفم
احمقانه دلم دچارت شد
بُطرها را به ناف می بندم
زاده ی پیک های آتش بست ؛
احمقانه هنوز می خندم
مست مستم هنوز از فکرت
مست مستم هنوز می بارم
مست مستم هنوز می خندم
احمقانه دچارِ رگبارم
با احترام
سید مسعود حسینی
تندرست و شادکام باشید